اولین داستان (سپتامبر)
 
زنگ تفریح

خدا جون دوست دارم

 
 

اولین داستان (سپتامبر)
ارسال شده در شنبه 7 مرداد 1391برچسب:, - 11:54

 

سپتامبر

دوشنبه

به گمونم مامان خیلی به خودش افتخار میکنه که پارسال منو مجبور کردتو

اون دفترچه ی یادشات چیز بنویسم ؛ چون حالا رفته و یکی دیگه واسم

گرفته.     

....................................................................................

ولی یادت مییاد بهت گفتم اگه  یه عوضی اتافاقی منو با یه دفتری ببینه که

روش نوشته ((دفترچه ی خاطرات)) ، ممکنه برداشت اشتباهی کنه؟خوب،

این دقیقا همون اتفاقی بود که دیروز افتاد.

 

حالا که رودیک میدونه من یه دفترچه یاداشتِ دیگه دارم،بهتره حواسم 

باشه این یکی رو دیگه یه جایه امن قایم کنم . راسّش چند هفته قبل

دفترچه ی  یاداشت آخری م افتاد دست رودیک. چنان مصیبتی بود که

نگو نپرس،ولی ترو خدا ازم نخواه که اون ماجرا رو از نو تعریف کنم !




نويسنده سمانه